اینشتین یک رشته معادلاتی تنظیم کرد که نشان می داد اگر در هیچ جا ماده و نیروی جاذبه وجود نداشته باشد، جسم متحرک مسیری مستقیم را طی می کند و اگر ماده وجود داشته باشد فضای پیرامون جسم متحرک دگرگون شده، جسم مسیری منحنی را طی می کند. نظریه نسبیت عام اینشتین نشان داد که این منحنی ها چگونه می باید باشد، و این کاملاً همانطور نبود که در نظریه جاذبه نیوتون پیش بینی شده بود.
تفاوتهای مابین معادلات اینشتین و معادلات نیوتون در واقع بسیار ناچیز است و تنها به کمک دقیقترین و موشکافه ترین اندازه گیریها می توان پی برد که فی الواقع کدامیک از رشته معادلات فوق در مورد اجسام متحرک صدق می کند. (14)»
یک راه تعیین اینکه آیا اینشتین درست می گوید یا نیوتون اینست که مسیر حرکت نور را به هنگام گذر از یک حوزه جاذبه قوی مطالعه کنیم. بر طبق نظر اینشتین، اشعه نور تحت تاثیر این حوزه مسیری خواهد داشت که به اندازه بسیار کمی انحنا دارد.اما بر طبق قوانین نیوتونی، چنین نخواهد بود.
در سال 1919 کسوف کاملی اتفاق افتاد که مورد رصد قرار گرفت و مواضع ستارگان نزدیک به خورشید نیز به دقت اندازه گیری شد. اگر بنا بود که نور مسیری منحنی را طی کند، هر یک از ستارگان می بایست کمی دورتر از موضع واقعی اش به نظر برسد. مقدار این تغییر مکان ظاهری هم می بایست متناسب با فاصله هر یک از ستارگان از خورشید باشد. نظریه اینشتین مقدار دقیق این تغییر مکان ظاهری را پیش بینی می کرد. اندازه گیری های مربوط به کسوف سال 1919 و تمام کسوفهای کاملی که از آن پس اتفاق افتاده پیش بینی های اینشتین را تأیید کرده است.
البته عملیات اندازه گیری کار سختی بود و به دست آوردن نتایج دقیق از آن هم سخت تر. اما امروز در عصر فضا، وضع ما از این لحاظ بهتر شده است. (14)»
به عنوان مثال، در سال 1969 دو سفینه پژوهشی به سوی مریخ فرستاده شدند. هنگامی که سفینه ها در آن طرف خورشید بودند امواج رادیوئی ارسالی آنها به سوی زمین می بایست از نزدیکی خورشید عبور کند و لذا مسیر این امواج دارای انحراف بود. به خاطر این انحراف، مسیر طی شده طولانی تر از مسیر مستقیم، و زمان لازم برای طی این مسیر و رسیدن به زمین کمی بیشتر بود. در واقع، این تفاوت زمانی که برابر یک ده هزارم ثانیه بود اندازه گیری شد و این درست همان بود که در نظریه نسبیت عام پیش بینی شده بود.
یکی دیگر از پیش بینی های نظریه نسبیت عام اینشتین اینست که در مکانی که تحت تاثیر جاذبه باشد، زمان کندتر می شود. (14)»
در یک جسم بزرگ که از خود نور ساطع می کند، طول موج پرتوهای ساطعه بیشتر از پرتوهای ساطعه از یک جسم کوچک است زیرا کند شدن زمان در حوزه جاذبه قوی آن باعث می شود که پیش از آنکه موج نوری معینی ساطع شود، موج نوری قبلی فاصله بیشتری را طی کند. البته باید گفت که حتی جسمی مانند خورشید نیز حوزه جاذبه اش آنقدر قوی نیست که پدیده مذکور در آن قابل اندازه گیری باشد.
در همان ایام که اینشتین مشغول تکمیل نظریه نسبیت عام خود بود، یک نوع جدید ستاره کشف شد. این نوع ستاره را «کوتوله سفید» می نامند. در یک کوتوله سفید ممکن است مقدار جرمی برابر جرم خورشید چنان فشرده شده باشد که حجم آن به اندازه حجم زمین باشد. حوزه جاذبه در سطح چنین کوتوله سفیدی دویست هزار مرتبه قوی تر از حوزه جاذبه خورشید خواهد بود.»
طول موج پرتوهای معینی که از یک کوتوله سفید ساطع می شود می بایست به مقدار معینی از طول موج همان پرتوها در خورشید بیشتر باشد. در سال 1925 پرتوهای ساطعه از یک کوتوله سفید را مورد اندازه گیری قرار دادند و نتایج حاصله نشان داد که تفاوت طول موجها درست به همان مقداری است که اینشتین پیش بینی می کرد.»
البته اندازه گیری خصوصیات نور ساطعه از یک کوتوله سفید کار مشکلی بود. این ستاره ها بسیار کم نورند و تجزیه و تحلیل پرتوهای ضعیف آنها ممکن است نتایج گمراه کننده بدست دهد.
با این حال آزمایش نشان داده است که تحت شرایط معینی، مجموعه یی از اتمها به صورت بلور، اشعه گاما ساطع می کند. اشعه گاما دارای امواجی شبیه به امواج نور است منتها با طول موج بسیار کوتاهتر. اشعه گامای ساطعه از بلور مورد آزمایش، تماماً درست دارای طول موج یکسان بودند و این طول موج فراوان اندازه گیری شد. (14)»
اگر نظریه نسبیت عام اینشتین درست می بود، با افزایش یا کاهش نیروی جاذبه بر روی آن بلور، طول موج اشعه گاما می بایست کمی تغییر کند.
در کره زمین، هر چه به کره نزدیکتر شویم نیروی جاذبه بیشتر می شود. کسی که در طبقه چندم یک آپارتمان سکونت دارد، به هنگام پایین آمدن از طبقه های ساختمان، مرتباً نیروی جاذبه ای که از زمین بر او وارد می شود افزایش می یابد، ولی این افزایش آنقدر ناچیز است که برای وی امکان ندارد آن را احساس کند.
ولی این تغییرات جاذبه، در مورد اشعه گاما خود را نشان می دهد، چنانکه وقتی بلور مورد آزمایش را از طبقه فوقانی ساختمان به زیرزمین نقل مکان دادند، طول موجه اشعه گامای ساطعه از آن، به مقداری بسیار ناچیز (ولی البته قابل تشخیص به توسط دستگاهها) بیشتر شد و این مقدار دقیقاً همان بود که در نظریه اینشتین پیش بینی می شد. (14)»
و باز یکی دیگر از نتایج آراء اینشتین در باب جاذبه که در نظریه نسبیت عام او تجلی یافته اینست که جاذبه می تواند مانند نور به صورت امواج ساطع شود. بدین طریق جاذبه می تواند مانند نور انرژی ناشی از جسمی را که از آن ساطع شده است حمل کند.
این امواج جاذبه ای هنگامی ساطع می شود که جسم مورد نظر، تحت تاثیر نیروی جاذبه به چرخش درآید، یا عقب و جلو برود، و یا در جهت برون و درون حالت تپندگی داشته باشد. بنابر عقیده ی اینشتین، زمین در گردش خود به دور خورشید، امواج جاذبه ای ساطع می کند و بدین ترتیب از انرژی آن کاسته شده، به آهستگی به خورشید نزدیکتر می شود. (14)»
اما امواج جاذبه ای بسیار ضعیف، و بار انرژی آنها، بسیار کم است به طوری که دستگاهها قادر به ثبت امواج جاذبه ای ساطعه از زمین نیست. بار انرژی این امواج آنقدر ناچیز است که زمین در طی میلیاردها سال، چندمتری بیشتر به خورشید نزدیک نخواهد شد.
می توان پنداشت که در جاهایی از کیهان، حوزه های جاذبه ای قویتری از حوزه های جاذبه ای منظومه شمسی وجود داشته باشد. کراتی با حرکت بسیار سریع ممکن است وجود داشته باشند که امواج جاذبه ئی حاصل از آنها را بتوان تشخیص داد. (14)»
دانشمندان بسیاری کوشیده اند و می کوشند که با استفاده از ابزارهای بسیار دقیق، این امواج جاذبه ای را تشخیص دهند. برخی اعلام کرده اند که موفقیتهایی به دست آورده اند، اما نتایج کار اینان ضعیفتر از آن بوده است که قابل پذیرش باشد.
با این حال در سال 1967 یک نوع جدید ستاره که «تپنده» نامیده می شود کشف شد. این نوع ستاره از کوتوله سفید هم کوچکتر و متراکم تر است. در یک ستاره تپنده ممکن است مقدار جرمی برابر جرم خورشید چنان فشرده شده باشد که حجم آن به اندازه گلوله ای به قطر دوازده کیلومتر باشد. حوزه جاذبه در سطح چنین ستاره یی تپنده ای 10/000/000/000 مرتبه قوی تر از حوزه جاذبه خورشید خواهد بود.
در سال 1974 دو ستاره تپنده کشف کردند که به دور یکدیگر در گردش اند. با وجود حوزه جاذبه یی چنین نیرومند، آثار و علائمی که در حوزه جاذبه کره زمین قابل تشخیص نیست، در آنجا به آسانی قابل اندازه گیری است. (14)»
و اما، در حرکت سیاره عطارد به دور خورشید، گونه ای انحراف هست که در نظریه جاذبه نیوتونی، جایی برای آن نیست، و آن اینکه اگر نقطه الراس مدار گردش عطارد را در نظر بگیریم، این نقطه در هر 3 میلیون سال، یک بار خورشید را دور می زند. بنابر نظریه نیوتونی، نقطه الراس اصلاً نباید حرکت کند، حال آنکه نظریه اینشتین در مورد این حرکت نیز دقیقاً مصداق دارد. (14)»
حال اگر نقطه الراس را در مدار گردش آن دو ستاره تپنده به دور یکدیگر در نظر بگیریم، این نقطه، بنابر نظریه اینشتین، در هر هشتاد و چهار سال باید یک دور کامل بزند و معلوم شده است که چنین نیز هست.
و اما این دو ستاره تپنده، در گردش خود می باید امواجی جاذبه ای ساطع کند که از مواج جاذبه ای زمین بسیار قوی تر باشد. انرژی تلف شده این دو ستاره (که بوسیله امواج جاذبه ای از آنها بیرون کشیده می شود) می باید آن قدر باشد که این دو ستاره با شتاب قابل ملاحظه ای، به یکدیگر نزدیک شوند. این به نوبه خود می باید باعث آن شود که فاصله زمانی مابین وقوع تپش های این دو ستاره کوتاهتر و کوتاهتر شود. از آنجا که این تپش ها، در امواج رادیوئی ساطعه از این دو ستاره منعکس می شود، می توان فاصله زمانی مابین وقوع تپش ها را اندازه گرفت. (14)»
در سال 1978 این تپش های رادیوئی مورد اندازه گیری دقیق قرار گرفت و معلوم شد که درست به همان میزانی که پیش بینی شده بود فاصله وقوع آنها کوتاهتر و کوتاهتر می شود.
کوتاه سخن آنکه در این سه ربع قرن که از پیدایش نظریه نسبیت اینشتین می گذرد، دانشمندان بارها و بارها به هر طریقی که به فکرشان می رسیده آن را مورد آزمایش قرار داده اند و نظریه اینشتین از تمام این آزمایشها بدون استثناء پیروز به در آمده است. (14)»
«پس از اینکه اینشتین در 1912 دانشگاه پراگ را ترک کرد، همسر و دو پسرش آلبرت و ادوارد به زوریخ رفتند زیرا خانم میلوا مایل نبود که به برلن برود.
در این شهر بود که تحقیقات علمی اینشتین به اوج خود رسیده و از سال 1913 بود که میلوا با دو فرزند به زوریخ رفتند و عملاً کار متارکه این دو آغاز شد.
همه کوششهای اینشتین متوجه تحقیقاتش می شد. در مدت یک سال توانست با کاملتر کردن فرضیه نسبیت آنرا منتشر نماید چه این کار اهمیت بسیار داشت. در گیرودار جنگ جهانی اول از همه فعالیت های اجتماعی خود دست کشید وتنها به تحقیقاتش ادامه داد. (9)»
«در 1915 در دیدار با رومن رولان نویسنده معروف فرانسوی، این نویسنده اینشتین را مردی بسیار دل زنده و خنده رو یافت که در جای خود از کنار جدی ترین موضوعات بدون شوخی نمی گذرد. علاوه بر این استقلال فکری وی را ستود و در دفتر خاطراتش نوشت: «طرز تفکر و قضاوت اینشتین در مورد کشوری که در آن زندگی می کند به حدی آزادانه است که به تصور نمی آید. من هنوز به یک نفر آلمانی دیگر که آنقدر آزاداندیش باشد بر نخورده ام و با شگفتی می گفت اینشتین در این گیرودار توانسته نظریه انقلابی خود را بیافریند. (9)»
آلبرت اینشتین هرگز این حقیقت را نپذیرفت که مردم او را شخصی پر اهمیت می دانند. وقتی که رصدخانه پاریس از وی دعوت کرد که در مقابل بزرگترین دانشمندان سخنرانی کند. با ترن و در کوپه درجه 3 به فرانسه رفت و بدون توجه به اینکه گروه استقبال کنندگان در انتظار پیاده شدن او از واگن درجه یک بودند با خونسردی به سوی رصدخانه رفت. (9)»
با اینکه توجه همه مردم دنیا به سوی وی بود تا آنجا که قدرت داشت کوشید تا آرام زندگی کند در اتاقی که تمام دیوارهایش را قفسه های کتاب در بر گرفته بود و در بالای برجی قرار داشت و راه پله باریکی به آن منتهی می شد و از سایر قسمتهای آپارتمان جدا بود کار و مطالعه می کرد. بی آنکه هیچ دغدغه خاطری داشته باشد، از راه پیمائی های طولانی در خیابانها لذت می برد. چهره بشاش و موهای درهم ریخته اش نزد همه مشهور بود. (9)»
اینشتین هیچگاه میانه خوبی با کفش نداشت و در بسیاری موارد هنگامیکه مهمان داشت و میهمانان خیلی آداب نبودند با جوراب نزدشان می نشست. (9)»
سفرهای اینشتین: عامه مردم از خود می پرسیدند که این اینشتین چگونه آدمی است و همه کس میل داشت که این دانشمند پرآوازه را ملاقات کند و صدایش را بشنود. رفته رفته از همه کشورهای جهان دعوتنامه برای مسافرت وی فرستاده شد و همه می خواستند که به کشورشان سفر کند و سخنرانی نماید. وی در واقع متحیر شده بود ولی در عین حال خوشوقت بود و میل داشت مطابق درخواست های مردم عمل کند، گذشته از آن شخصاً نیز مایل بود یک چند دایره محدود معاشرت با همکاران خویش را ترک کند و با محیطهای تازه تماس یابد. (10)»
در دیدار از هلند مورد استقبال فراوانی قرار گرفت و دانشگاه لیدن بطور رسمی اینشتین را به سمت استادی فیزیک منصوب کرد لیکن از آن توقع نداشتند که در هر سال بیش از چند هفته در این دانشگاه تدریس کند.
اینشتین در 1921 وارد پراگ پایتخت چکسلواکی (سابق) شد و من (دکتر فیلیپ فرانک) در آن هنگام همان کرسی فیزیک نظری که جانشین او شده بود تدریس می کردم و در خانه کوچک خودم منزل کرد.
در شب سخنرانی اینشتین در جامعه اورانی سخنرانی کرد این نخستین بار بود که من یکی از کنفرانسهای او را برای گروه مردم عادی می شنیدم. در سالن اصلاً جا پیدا نمی شد زیرا همه مردم می خواستند مردی را که شهرت جهانی داشت و قوانین جهان را زیر و رو کرده بود از نزدیک ببینند...»
اینشتین از پراگ به وین آمد و در خانه فلیکس اهرنهافت F.EHRENHAFT ماندگار شد و این شخص فیزیکدان برجسته و معروفی بود. علاوه بر این همسر اهرنهافت نیز از سرشناسان علم فیزیک در وین بود که در ایجاد تشکیلات برای تربیت زنان و دختران اتریشی می کوشید.
اینشتین در مدت اقامت خود در وین با دو نهضت بزرگ فرهنگی این شهر که شاید بیش از هر نهضت دیگری فرهنگ دوران ما را تحت تاثیر قرار داده باشند تماس گرفت: 1- نهضت روانکاوی زیگموند فروید 2- مکتب تحققی ارنست ماخ.
سخنرانی اینشتین در سالن بزرگ کنسرت با حضور بیش از سه هزار نفر صورت گرفت که مورد استقبال پرشوری واقع شد.
نخستین سفر به ایالات متحده آمریکا: در بامداد یکی از روزهای ماه آوریل با کشتی به بندر نیویورک رسید ودر حالیکه به مجسمه آزادی خیره شده بود، در عرشه کشتی دیده می شد در این هنگام عکاسان و خبرنگاران قدم بر روی عرشه گذاشتند نخست عکاسان به دلخواه خود از اینشتین در ژست ها و حالتهای گوناگون عکس گرفتند. آنگاه خبرنگاران وی را سئوال پیچ کردند و سئوالات بسیار نمودند و جوابهای آمیخته به شوخی از اینشتین شنیدند پس از رفتن خبرنگاران وی و همسرش قدم به ساحل گذاشتند و مورد استقبال نمایندگان رسمی قرار گرفتند و آنگاه با اتومبیل به سوی هتل محل اقامت استاد به راه افتادند. در راه سخت مورد استقبال پرشور عابران یا منتظران دیدار با اینشتین قرار گرفتند. (9)»
«اینشتین با وارن هاردینگ رئیس جمهور وقت آمریکا ملاقات کرد در دانشگاههای بسیار از جمله پرینستون، هاروارد، کولومبیا سخنرانی نمود. در مدت 6 هفته ای که در ایالات متحده به سر برد. سخت مورد احترام عامه و دانشمندان قرار گرفت و در آخرین شبی که وی در آمریکا بود مهمانی بزرگی با حضور چهره های نامور ایالات متحده به افتخارش بعمل آمد. (9)»
سفر به انگلستان: گزارش ستاره شناسان انجمن سلطنتی انگلستان در 1919 مایه شهرت فراوان اینشتین در سراسر جهان گشت، در 1922 به انگلستان آمد و با بسیاری از برجستگان علمی و سیاسی کشور بریتانیا دیدار نمود ودر شامی که به افتخارش دادند بسیاری از بزرگان انگلستان از جمله پروفسور ادینگتون، رئیس شورای سلطنتی، جورج برناردشاو حضور داشتند و در نخستین جلسه سخنرانی که برپا نمودند اینشتین بسیار جالب سخنرانی کرد به طوری که یخ های نفرت میان آلمان و انگلستان را آب و مبدل به دوستی کرد. (9)»
«او از شادمانیش سخن گفت و از امکاناتی که فراهم شده و موجباتی که دست داده تادر کشوری سخن بگوید که یکی از دانشمندان بزرگ یعنی اسحق نیوتن را به جامعه بشریت تحویل داده است، علم با مرز و سر حد کشورها کاری ندارد و علم برای همه و برای همه جهان است. نیوتن کشفیاتی کرد که همه جهانیان از آن بهره مند شدند و همچنان که صادقانه و بدون ریا یکی از مردان کشورشان را ستود غریو احساسات مثبت دعوت شدگان برخاست و به نظر می رسید که شخصیت ممتاز او غبار تلخیها را زدود. اینشتین در پیرامون نسبیت و سایر شاخه های دانش سخن گفت خودش را فراموش کرد و فراموش کرد که او یک نفر آلمانی است و این مردم انگلیسی هستند، او دانشمندی بود و برای مردمی که دوست داشتند از علم و دانش چیزی بدانند، سخن می گفت آنان شیفته دانش و درخشندگی اندیشه اش شدند. وی پیوندی استوار میان دو کشور پدید آورد. (9)»
در این احوال مردم همه می خواستند از نسبیت چیزی بفهمند یک نفر آمریکایی پنج هزار دلار جایزه معین کرد که اگر کسی مقاله ای در 3000 کلمه بنویسد. بسیاری در این مسابقه شرکت جستند و در روز 21 ژوئن 1921 از میان سیصد مقاله جایزه به یک جوان 21 ساله ایرلندی رسید. (9)»
اینشتین در کشورهای دیگر همیشه مورد ستایش و استقبال فراوان قرار می گرفت و جایزه ها و نامه ها و دعوتنامه های بسیار برایش می فرستادند. (9)»
دعوت فرانسه از اینشتین در کالژدو فرانس پل لانژن: فیزیکدان پس از شهرت یافتن فرضیه نسبیت طرحی داد تا اینشتین به فرانسه بیاید و به سخنرانی در حضور دانشمندان بپردازد ودر اواخر مارس 1922 اینشتین با ترنی تقریباً مخفیانه به محل کنفرانس برده شد و وی از اینکه از دست خبرنگاران و عکاسان در امان است، شاد شد و در روز 31 مارس نخستین درس را در کالژدوفرانس آغاز کرد و بخاطر جلوگیری از نفوذ مخالفان کارتهای ویژه ای به مدعوین داده شد. در سالن سخنرانی بزرگان فرانسه از جمله ماری کوری، برگسون، پرنس رولان حضور داشتند، اینشتین چون به زبان فرانسه مسلط بود گفت و شنود مستقیمی میان وی و شنوندگان برقرار شد. (9)»
سفر به ژاپن: در پائیز 1922 اینشتین همراه همسرش خانم السا از بندر مارسی فرانسه به سوی ژاپن حرکت کردند در میان راه، کشتی در مصر، هند و چین لنگر انداخت و در همه بنادر این کشورها مورد استقبال و احترام فراوانی قرار گرفت. روزی که اینشتین وارد ژاپن گردید، تعطیل عمومی اعلام شد و امپرتور ژاپن شخصاً به استقبالش شتافت. مردم ژاپن در جلسات سخنرانی ساکت و آرام بودند و مترجمی مطلع سخنان وی را برای مردم حاضر در جلسه ترجمه می کرد و این سخنرانی ها در هر جلسه حدود 4 ساعت طول می کشید و پس ازچند هفته اقامت در ژاپن با هدایای فراوان اینشتین و همسرش به کشور خود بازگشتند.
در راه سفر اینشتین و همسرش شنیدند که شورای علمی سوئد جایزه نوبل فیزیک را که به واسطه نظریه کوانتا داده است. از این خبر همه مردم آلمان شادمان شدند زیرا بار دیگر آلمان در سطح جهان آن هم به واسطه مقام علمی مطرح شدند،پس ازچند هفته اقامت در آلمان به سوئد رفت و از دست شاه سوئد جایزه نوبل را که چکی به مبلغ چهل هزار دلار بود گرفت و آنرا عیناً برای همسر سابق خود خانم میلوا و دو فرزندش آلبرت و ادوارد فرستاد تا صرف هزینه تحصیل فرزندان و زندگی آنان شود. (9)»
پس از دریافت جایزه نوبل به فعالیت های علمی خود پرداخت و در زمینه نسبیت به پیشرفتهای فراوانی دست یافت، در 1925 به مدت چند هفته به آمریکای جنوبی رفت. در برلن بسیاری صرفاً برای دیدار اینشتین به تاسیسات علمی که وی در آنجا کار و اشتغال داشت می آمدند تا شاید سعادت دیدار یا سخنرانی این نابغه برایشان دست دهد و گاه اتفاق می افتاد که وی را در حال گفتگو با دانشجویان می دیدند در این هنگام درنگ می کردند تا سخنان استاد را بشنوند. چه بسیار اتفاق می افتاد که اشخاص سرشناس از کشورهای دیگر به دیدار اینشتین می شتافتند و استاد همه آنان را با فروتنی می پذیرفت. اگر گروه موسیقیدانان می آمدند مقدمشان را بیشتر گرامی می داشت. در 50 سالگی یعنی سال 1929، عقاید تازه علمی خود را انتشار داد و آن نظریه وحدت میدانها بود که با شور فراوانی روبرو گشت.
«در1930 از وی دعوت شد که زمستان را به عنوان استاد بازدید کننده در موسسه تکنولژی کالیفرنیا در پازادانا بگذراند، اینشتین پذیرفت و ماه دسامبر با کشتی رو به سوی آمریکا نهاد. چون به آمریکا رسید، در مطالعات علمی موسسه تکنولژی کالیفرنیا و رصدخانه مونت ویلسون شرکت جست و در این سفر به استاد خیلی خوش گذشت. و دعوت زمستان سال دیگر را پذیرفت. و در بازگشت پس از دیدار با سرخپوستان هوپی در آریزونا رسماً به عضویت قبیله هوپی پذیرفته شد. در بهار 1932 میان نخستین دیدار و دیدارهای بعدی از کالیفرنیا، در برلن زیست و در این احوال در آلمان صدای پرترس و هراس نازی ها مردم آزاده را دستخوش وحشت ساخته بود و اینشتین در تدارک سومین سفرش به آمریکا بود و سرانجام در پایان 1932 همراه همسرش به کالیفرنیا رفت و با زیرکی دریافته بود که دیگر به آلمان باز نخواهد گشت چون به کالیفرنیا رسید. خانه ای کوچک در نزدیکی دانشگاه اجاره و سکونت کرد. با اینکه از طرف سرشناسان بسیار دعوت شام و پذیرائی از وی به عمل می آمد به همسرش گفت همه آنها را با متانت رد کند تا بتواند به کارهای علمیش ادامه دهد. (9)»
دیری نگذشت که اینشتین با همسرش به بلژیک رفتند و چون از آلمان نازی آدمکشانی برای کشتن مخالفان به هر جا و به هر کشور می فرستادند، جان استاد نیز در خطر بود از این رو پلیس بلژیک حفاظت از او و همسرش را به عهده گرفت و در این کشور نیز سرگرم کارهای علمی خود شد و هیچ ترسی از نازی ها بدل راه نداد.
دکتر فیلیپ فرانک دوست و مصاحب اینشتین و نویسنده شرح حال اینشتین شمه ای از مراقبت های پلیس را که در تابستان 1933 به بلژیک رفته بود آورده است دیگر مسلم شده بود که اینشتین نمی تواند بدون خطر در یکی از کشورهای هم مرز آلمان زندگی کند. گرچه دانشگاه سوربن پاریس و دانشگاه مادرید در اسپانیا خواستار آمدن اینشتین به کشورشان شدند اینشتین در نظر داشت که در دانشگاه پرینستون در ایالت نیوجرسی ایالات متحده امریکا که در شرف تاسیس و محلی تازه بود که بر اثر کمک های مالی خانواده های ثروتمند آمریکا ساخته می شد تا محلی برای گرد آمدن دانشمندان باشد و بتوانند در آنجا آزادانه فکر وکار تحقیق کنند. گروه هیات امنا از خبر عضویت اینشتین شادمان شدند آنگاه از او درخواست کردند تا به ذکر شرایطش بپردازد. استاد گفت همان حقوق فرهنگستان پروس را به وی بدهند هیات امنا گفتند این مبلغ برای مرد بزرگی چون او ناچیز است ولی اینشتین مبلغ پیشنهادی آنان را خیلی زیاد بود رد کرد و در نتیجه قرارداد بسته نشد سرانجام با پادرمیانی السا همسر اینشتین قرار شد از اول پائیز در آمریکا و در پرینستون بسر برد.
استاد، اینشتین در پرینستون به شغل دلخواه خود دست یافته بود و به نوشته همسر پرینستون مکانی بهشت آسا و برای تحقیقات علمی سخت مناسب است. (9)»
«موسسه ای که استاد در آن کار می کرد از جهات بسیار به فرهنگستان پروس شباهت داشت و استاد می توانست دانشجویان با ارزش را که دارای دیپلم دکترا بودند هدایت نماید و آنان را در راه تحقیقات علمی جدید راهنمائی کند و همین امر سبب شد که استاد همواره با عده ای دانشجو سروکار داشته باشد.
در حالی که تقریباً آلبرت اینشتین و خانواده اش در پرینستون می زیستند و از هر جهت زندگی به دلخواه آنان بود همسرش السا در 1936 درگذشت و اینشتین آزرده خاطر و پریشان گشت. تا اینکه پسرش آلبرت به آمریکا آمد و بعنوان مهندس مشغول کار شد و مایا خواهر اینشتین که در فلورانس بود به پرینستون آمد تا مونس برادرش باشد. در سالهای آخر زندگی منشی و دختر خوانده مایا امور خانه و پرستاری استاد را به عهده داشتند.
اینشتین با اینکه در پرینستون در خانه بسیار بزرگ و با شکوهی می زیست اما همچون مهمان خارجی به سر می برد و طبیعتش همچنان میل به لاقیدی و آشفتگی داشت. با این حال چه بسیار کسان از اروپا و آمریکا برای انجام کارها با راهنمائی یا کمک های مادی به نزدش می آمدند اینشتین تا حد توان کمک می کرد حتی برخی از اروپائیان بی چیز که به اینشتین پناه می آوردند چند شبی در خانه استاد ماندگار می شدند. (9)»
گروهی وی را رهبر خود و عده ای او را سرکرده بزرگ آوارگان می دانستند.
اینشتین هیچوقت دوست نداشت که از کمک های مادی و معنوی که به مستمندان و دردمندان می کرد، گفتگوئی به میان آید با این حال من خود ناظر و شاهد موارد متعددی از کمکش به دیگران بوده ام که اکنون همه را خوب به خاطر دارم. وی همواره به سرنوشت دانشجویانی که خودش ورود آنان را به دانشگاهها تسهیل کرده بود اظهار علاقه می کرد و به تحصیل آنان توجه می نمود غالباً معلمانی را که می بایست مورد نظر قرار دهند و درسهای آنان را بیاموزند و کتابهایی را که شایسته می دانست مطالعه کنند به ایشان گوشزد می کرد و حتی خود برایشان کتاب می فرستاد. (10)»
«اینشتین صدها نامه از فرهنگیان اروپائی دریافت می کرد که از او برای پیدا کردن شغلی تقاضای کمک می کردند و می خواستند که ضمانت ایشان را بعنوان مهاجر بر عهده گیرد.»
اینشتین با نهایت حرارت آنچه می توانست برای کمک به ایشان انجام می داد. شخصاً ضمانت بسیاری را بر عهده گرفت. بسیاری از مهاجران دیگر به محض ورود به آمریکا به نزد اینشتین می شتافتند و از او یاری می خواستند. (10)»
اینشتین در آن زمان می پنداشت که ایالات متحده پایگاه آزادی است و چون می دانست دستگاه نازی های آلمان درصدد ساختن بمب اتمی هستند، اینشتین طی نامه ای به فرانکلین روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا، می خواست با این نامه آمریکا را تشویق به پیشدستی در ساختن بمب اتمی نسبت آلمان نازی کند. (9)»
سرانجام در روز ششم اوت 1945 بمب اتمی بر شهر هیروشیما و آنگاه چندی بعد بر شهر ناکازاکی به وسیله آمریکا فرو افکنده شد که تلفات انسانی آن به زبان درنمی آید. در این جا بود که اینشتین خود را سخت سرزنش نمود که چرا چنین نامه ای به روزولت نوشته است. (9)»
خبرنگاری از اینشتین پرسید آیا به نظر شما در جنگ سوم جهانی سلاح اتمی بکار خواهد رفت یا نه؟ پاسخ داد من درباره سلاحی که در جنگ سوم جهانی به کار خواهد رفت چیزی نمی دانم اما حدس می زنم که سلاح جنگ چهارم جهانی سنگ چخماق باشد. از سال 1945 هر روز شکافی که میان اینشتین و دنیای عصر حاضر وجود داشت عمیق تر و گسترده تر گشت و از طرفی اختلاف نظر او با سایر فیزیک دانان زیادتر شد. (9)»
نظریه میدان واحد که او تمام کوشش خویش را صرف تکمیلش کرد با مشکلاتی روبرو شد. در مدت زمان کوتاهی که فاصله میان اولین آزمایش اتمی در آمریکا و انفجار بمب اتمی در هیروشیما بود اینشتین سخت کوشید تا مانع فروانداختن بمب اتمی بر محل تجمع انسانها شود. به هر مقام و هر شخص و هر دستگاهی متوسل شد تا از بکار بردن سلاح اتمی دست بکشند و با روشنی اعلام کرد اکنون دیگر آلمان مغلوب گشته و جنگ اروپا پایان یافته برای متفقین آسان است که با وسایل عادی ژاپن را شکست دهند و به کار بردن بمب اتمی جنایتی است هولناک و ننگین ... و کشته شدن حدود دویست هزار انسان بی گناه وی را سخت دگرگون و پریشان خاطر ساخت، با این حال همه نیرویش را به کار برد و به مبارزه برخاست، اعلامیه منتشر کرد، پیام فرستاد سخنرانی کرد، متهم نمود، نعره کشید که ای سیاستمداران تهی مغز و بی خبر اگر در جستجوی نشان دادن قدرت بودید بهتر می بود که سران ژاپن را علناً به بمب اتمی تهدید می کردید چنانچه نمی پذیرفتند به این کار غیر انسانی دست می زدید.
اینشتین را به زودی متهم به کمونیست بودن و ضد آمریکائی بودن نمودند و حتی رئیس کنگره آمریکا از دولت خواست که به فعالیت اینشتین پایان دهد و گفت این مرد همه کوشش خود را صرف تبلیغ می کند تا ما مهمترین اسرار خود را افشا کنیم اکنون وقت آن است که مردم آمریکا تکلیف این مرد را روشن کند و باید به زودی از آمریکا اخراج شود. سناتور مک کارتی در 1953 در جلسه کنگره گفت: «اینشتین یکی از دشمنان آمریکاست. (9)»
آیا اینشتین همواره معلم خوبی بود؟ درس دادن را دوست می داشت یا نه؟ در جواب این سوال از زبان همکاران و شاگردانش پاسخهای متفاوت شنیده می شود و عقاید متضاد وجود دارد. وی صاحب دو خصیصه اساسی بود که موجب می گردید وی استاد زبردستی گردد. نخستین آنها این بود که علاقه فراوان داشت تا به وجهی دوستانه برای عده بیشتری از همنوعان خود و بخصوص کسانی که در حول و حوش او می زیستند مفید باشد. خصیصه دوم ذوق هنری وی بود که اینشتین را وامی داشت که نه تنها افکار علمی خود را به نحوی روشن و مقطعی مرتب سازد بلکه روش تنظیم و بیان آنها به نحوی باشد که چه خود او و چه شنوندگان از نظر زیبائی شناسی نیز لذت ببرند. مفهوم این موضوع آن است که وی علاقه داشت افکار خود را با دیگران در میان گذارد و به ایشان بفهماند. (10)»
از طرف دیگر یکی از مشخصات اخلاقی وی این بود که همواره می خواست صفات برجسته خویش را بپوشاند و جانب تظاهر به خود نگیرد و این نکته موثر، از ماهیت وجود او نتیجه می شد. (10)»
«... اما اینشتین نه متکبر بود و نه نیاز داشت که بر شخصیت خویش چیزی بیفزاید، بنابراین حاضر نبود که بیش از اندازه این نوع فداکاریها را بر عهده گیرد. همین موضوع موجب شد که روابط او با شاگردانش بر حسب موارد، صور مختلف داشت و نحوه همه این صور و موارد مخصوص شخص او بود. (10)»
این موضوع در روش تدریس او کاملاً آشکار شد. وقتی که فکرش درباره مساله ای غور و موشکافی کرده بود غالباً لازم می دید که موضوع آن را به انواع و اقسام صورتهای ممکن و مختلف مطرح کند و آن را به نحوی توضیح دهد که برای اشخاص مختلف که بصور مختلف فکر کردن عادت دارند یا اطلاعات علمی آنان در مراحل و درجات متفاوت قرار گرفته است، مفهوم واقع شود. وی دوست داشت که افکارش را برای ریاضیدانان، برای فیزیکدانان اهل تجربه برای فیلسوفان و حتی برای کسانی که مقدمات علمی کافی نداشتند شرح دهد و تنها کافی بود که این اشخاص حاضر باشند فارغ از تاثیر عقاید و اطلاعات سابق خود به تفکر پردازند. (10)»
همه این ملاحظات ممکن است این فکر را ایجاد کنند که اینشتین سخنرانی قابل و معلمی استاد بوده است. بی تردید در غالب موارد چنین بود. وقتی که موضوعی به دلایل علمی یا تاریخ یا تعلیمی جلب توجهش را می کرد، قدرت آن را می یافت که شنوندگان خویش را به خوبی مجذوب و مسحور سازد. لطف درسهایش در آن بود که وی همواره حالتی طبیعی داشت که به ندرت دیده می شود و نیز از این لحاظ که از هر نوع فصاحت و بلاغت و انتساب و ظاهر سازی دوری می جست و رعایت تشریفات و قراردادها را دوست نداشت. (10)»
برای هر موضوعی می کوشید آنرا به ساده ترین صورت منطقی که می توانست داشته باشد درآورد و سپس مطلب را به نحوی بیان می کرد که هنر و روانشناسی بکار بسته می شدند و موضوع مطلقاً حالت پر طمطراق خود را از دست می داد و هیچکس گمان فضل فروشی نمی برد و با ذکر مثالهای روشن و مناسب موضوع را حساس تر و مؤثرتر می ساخت. بر همه این خصایص باید نکته گویی ها با برخی شوخی های مرد خوش مشربی را که باعث آزار خاطر هیچکس نمی شد افزود و بالاخره عامل موثر دیگر قیافه شادمان و اندکی متعجب وی بود؛ همچون کودکی که هدایای خویش را در شب عید گرفته است. (10)»

روابط اینشتین با همکارانش:

در برخورد با شغل دانشگاهی در عین حال با روابط عینی و روزانه او و همکارانش نیز، وی را مردی مودب و دوست داشتنی می دانستند از روی طبع و بی شائبه ریا با همه کس با مهربانی و سادگی رفتار می کرد وضع خاص افراد در این موضوع تاثیری نداشت. با همه کسانی که دارای مقامات برجسته بودند دوستانه و با احترام رفتار می کرد. همواره خود را از زد و بندها دور نگه می داشت. (10)»
در همه موارد حاضر بود با لحن صمیمانه درباره هر موضوع مهم و یا غیر مهم با ایشان گفتگو و مصاحبه کند. نکته گویی و لطیفه پرانی را بسیار دوست می داشت و چون لطایف دیگر آنرا می شنید با صدای بلند می خندید. همواره می کوشید که خود را برجسته و ممتاز از دیگران نشان ندهد. یا اراده اش را تحمیل کند... گذشته از آن به ندرت اتفاق می افتاد که شهرت خود را واسطه ی حل و عقد امور کند، مگر در مواردی که مجبور بود برای دوری از توقعات بی مورد خویش دفاع کند و در چنین مواردی نیز حالت دفاعی به خود می گرفت و نه صورت هجوم و حمله. (10)»
همواره می کوشید که «فضای آزادی» در اطرافش پدید آورد، که او را از انوع تشویق ها و اختلالات ممکن دور نگه دارد. و این فضای آزاد به قدر کافی وسیع بود که جهانی را که تصورات علمی و هنر وی به وجود می آورد شامل گردد. (10)»
اینشتین علاقه شدید و میل بی پایانش را به اینکه مسائل واقعی علمی را با همکاران خویش در میان گذارد یا درباره اموری که نفع عام داشته اند با آنان گفتگو می کرد، بی میلی او را برای توجه به امور ناچیز مطلقاً جبران می کرد. همواره بی خودنمائی به سوی همکاران خویش می شتافت تا از نظر ایشان درباره برخی مسائل علمی آگاه شود. حتی از مراجعه به کسانی که از او جوان تر بوده اند لیکن می دانست که بیش از او وارد به مساله منظور هستند نیز خودداری نمی کرد و گذشته از آن همه ی این اعمال در کمال سادگی انجام می شدند. (10)»
روابط اینشتین با دانشجویان: فعالیت اصلی اینشتین در برلن این بود که با همکاران خویش یا دانشجویان رشته فیزیک درباره کارهای علمی مصاحبه و گفتگو کند و دانشجویان را در تهیه برنامه جستجوهای علمی راهنمائی نماید. (10)»
اینشتین برای کسانی که به مسائل بسیار مشکل و سخت دست می بردند، احترام بسیار قائل بود، حتی اگر موفق نمی شدند در این راه جز چند قدم ناچیز در انبوه نکات آمیخته با ابهام بردارند؛ حتی اگر کوچکترین قدم مثبتی در راه ازدیاد معرفت آدمی درباره این مسائل برنمی داشتند ولی موفق می شدند اهمیت و عظمت مشکلاتی را که با آن مواجه هستیم به وضوح بشناسانند، اهمیت قائل بود روشن است که با این طرز تفکر درباره کار و فعالیت علمی، اینشتین نمی توانست شاگردان را به کار خویش علاقه مند کند و گرچه کوشش کرد که جمعی از آنان را علاقه مند سازد اما مشکلات و مسائلی که مطرح می ساخت تا آنجا بود که تنها خود او می توانست از عهده آنان برآید. (10)»
هنگامیکه من (دکتر فیلیپ فرانک) برای جانشینی اینشتین وارد پراگ شدم، شاگردانش از اینشتین با احترام و تمجید فراوان یاد می کردند که اینشتین چنین می گفت: «من همواره برای دیدار شما آماده ام. اگر مساله ای در میان است که خاطر شما را مشغول می کند، وقتی که به ملاقات من می آیید آن را همراه بیاورید. دیدار با شما هیچگاه مایه ناراحتی من نخواهد شد زیرا می توانم در هر لحظه که لازم باشد کار خود را قطع کنم و بدون اینکه رشته تفکر پاره شود. در وقت دیگری بقیه آن را انجام دهم. (10)»
افکار اینشتین مانند رودی خروشان و بزرگ جریان منظمی داشت و در هر مصاحبه و گفتگوئی که مانع تفکرش می شد در واقع مانند سنگ کوچکی بود که در این رود نیرومند انداخته شود به هیچوجه در جریان رودخانه تاثیر نداشت. (10)»
عامل دیگری نیز موجب می گردید که اینشتین تماس بیشتر و نزدیکتری با شاگردانش داشته باشد و آن نیاز شخصی وی بود به اینکه افکار خود را با صدای بلند بیان کند و آن را برای دیگران شرح دهد تا مطالب برای خودش روشن تر شوند. از این رو بیشتر اوقات با دانشجویان به مصاحبه می پرداخت و ادراکات جدید خویش را برای ایشان بیان می کرد. از این گذشته چندان در بند این نبود که آیا شنونده در حقیقت مطالبی را که برایش شرح می دهد درک می کند یا نه، عمده مطلب این بود که شنونده خیلی بی هوش به نظر نیاید و حواسش جای دیگر نباشد. (10)»
اینشتین مردی نبود که در انتخاب معاشران و دوستان خود به آسانی تحت تاثیر کسی قرار گیرد. شخص او بسیار علاقه مند بود که با انواع و اقسام مردم معاشرت داشته باشد و خود را منحصراً پا بند کسانی که با او ارتباط حرفه ای داشته اند نکند. ممکن است اتفاق افتاده باشد که اینشتین مایل به دیدار کسی که به سراغش می آمد نباشد. در این صورت گناه را گردن همسرش می انداخت. (10)»
اینشتین همواره گوشه ای از خاطر خویش را برای شخص خود نگاه می داشت و این گوشه همواره از تماس با دیگران محفوظ بود. هرگز میل نداشت زندگی خویش را تمام و کمال با کسی در میان گذارد و با این وسیله می توانست بر بسیاری از مشکلات زندگی چیره شود وی می دانست که هر خوشبختی در جهان دستخوش تزلزل است و نتایج این واقعیت را بدون اعتراض می پذیرفت. (10)»
در 1932 که می خواست به ایالات متحده آمریکا برود، عده بسیاری از اتحادیه های زنان به جرم اینکه اینشتین اشاعه دهنده عقاید مفسده انگیز از قبیل صلح طلبی است با ورودش به آمریکا مخالفت کردند. اینشتین با لحن آمیخته به شوخی به نماینده آسوشیتدپرس Associated PRESS چنین گفت: «چرا نمی خواهند مردی را که این قدر عادی است، که با هر جنگی در جهان مخالف است به جز جنگ اجتناب ناپذیر میان زن و شوهر در آمریکا بپذیرند؟ (10)»
اگر کسی از ظاهر احوال درباره اش قضاوت کند و اینشتین را نابغه ای بپندارد که به کلی غرق در دریای الهام و محو تجسسات علمی خویش است تا آنجا که حتی خوشبختی را نیز در این تجسسات جستجو می کند و هرگز نفوذ دنیای خارجی را حس نمی کند. مسلماً قضاوت وی بسیار سطحی خواهد بود. در رفتار و خلق و خوی اینشتین خیلی بیش از آن تناقضات مشهود وجود دارد که هر کس بتواند در وهله اول آنرا حس کند و علت این تناقضات غیرارادی، آن است که ما میان وجدان اجتماعی عمیق وی از سوئی و نفرت و برقراری روابط صمیمانه با همنوعان خویش، از سوی دیگر اختلاف فاحش و تناقض بارز وجود دارد. (10)»
در همه موارد اگر می دید که انجام کاری به زحمتش می ارزد از اقدام در آن راه خودداری نمی کرد اما هرگز حاضر نبود که بیش از حدودی تحت تاثیر و نفوذ شعارها و تصاویر حزبی قرار گیرد...(10)»

اینشتین صلح طلب:

از دوران کودکی هرگاه کسانی را می دید که مورد تربیت خاصی قرار گرفته اند تا مانند ماشین های خودکار عمل کنند آزرده خاطر می شد... بعدها بیزاری از تربیت مکانیکی با وحشت بسیار از انواع صور قساوت و خشونت در وجودش ترکیب شد و به ویژه جنگ را حد اعلای زشتی و بدکاری می دانست زیرا جنگ به واقع قساوت و خشونت مکانیکی بوده است. (10)»
در 1920 در برابر عده ای دانشجوی آمریکائی گفت: «صلح طلبی من احساسی شخصی و غریزی است، احساسی است که وجود مرا احاطه کرده است زیرا کشتن آدمی ایجاد نفرت می کند. روش من در این مورد به هیچ وجه از نظریه ای فلسفی یا فرهنگی سرچشمه نمی گیرد. بلکه منحصراً متکی بر نفرت فراوانی است که از انواع قساوت و کینه توزی دارم.(10)»
«... مسلماً عامه مردم باید حکومت کنند ولی آزادی تنها با بیان یک دستور کلی به دست نمی آید، بلکه باید مجموعه دستگاه به وسیله مردانی هدایت شود که شایستگی اعتمادی را که به آنان داده می شود داشته باشند. لازمه حکومت دموکراسی تشکیل احزاب است، اما حکومت مکانیکی احزاب نیز در بسیاری موارد بلافاصله در حذف و نابودی مخالفان اقدام می کند به اتکای این عقیده بود که اینشتین در 1930 چنین نوشت: «دموکراسی آرمان سیاسی من است... با این حال خوب می دانم که برای رسیدن به هدف مشخصی، هر چه می خواهد باشد، عموماً لازم است که فرد واحدی فکر کند و دستور بدهد و تقریباً همه مسئولیت لازم را بر عهده گیرد. تنها مساله در این است که آنان که مورد رهبری قرار می گیرند، نباید تحت فشار و مضیقه واقع شوند؛ باید به آنان اجازه داده شود که به میل خود رهبری خویش را برگزینند. من مجموعه ملاحظاتی را که موجب تفکیک طبقات اجتماعی از یکدیگر می شود غلط و ناحق می دانم، بعد از تحلیل کامل معلوم می شود که این طبقات اجتماعی تنها با زور و ستم به وجود آمده اند من معتقدم که هر گونه دستگاهی که بر حکومت استبداد متکی باشد دچار فساد و تباهی خواهد گشت. زیرا ماهیت ستم و زور آن است که کسانی را که اخلاقاً در درجات پایینی قرار دارند به دور خود گرد می آورد. طی تاریخ به کرّات دیده شده است که بعد از حکومت شاهان مستبد همواره اشخاص سفیه، جانی جانشین ایشان شده اند. (10)»
اینشتین از انواع سازمانهای نظامی نفرت داشت زیرا این موسسات در خلایق روح گوسفندی می دمیدند و عامه را برای این روش زندگی پرورش می دادند: «این موضوع، طبعاً مرا به پست ترین صورت تربیت گوسفندی و فرمانبرداری محض می کشاند و آن تربیت نفرت انگیز نظامی است... هر کس که از حرکت همراه با گروهی دیگر به آهنگ موزیک نظامی شاد شود مورد تحقیر من است: تنها اشتباهی باعث شده است که چنین شخصی دارای مغز بزرگی باشد، در واقع نخاع برای زندگی فکرش کفایت می کرده است. دلاوری فرمایشی این عمل دیوانه واری که به زور انجام گیرد. این تظاهر پر طمطراق به وطن پرستی، آه! که تا چه اندازه همه اینها مورد تحقیر و تنفر من است. (10)»
اینشتین به هدف خویش در مورد اجتناب از جنگ و خدمت نظام وظیفه جنان علاقه مند بود که در آن اوقات می پنداشت بدوی ترین و ساده ترین وسایل قاطع ترین و مؤثرترین آنهاست. (10)»
«در 1929 درباره جنگ احتمالی آینده گفت: «من بدون قید وشرط، از انجام هر گونه خدمتی که مستقیم یا غیرمستقیم مورد استفاده جنگ قرار گیرد خودداری خواهم کرد، و خواهم کوشید دوستان خود را نیز مجاب سازم که عیناً به همین نحو عمل کنند. علت جنگ و قضاوت من درباره آن هر چه باشد، راه من چنین خواهد بود. (10)»
در 1931 همه تلاش و کوشش و شهرتش را در اختیار «سازمان بین المللی در مقابل جنگ قرار داد و پیامی به این شرح برای جهانیان فرستاد: «من پیام را به همه زنان و مردان جهان می فرستم و از ایشان خواهشمندم که دوری خویش را از هر نوع کاری که به سود انجام جنگ یا تهیه وسایل جنگ باشد اعلام دارند. من از همه ایشان می خواهم این نظر را کتباً به حکومت کشورهای خویش اعلام دارند و سپس به من اطلاع دهند که اینکار را انجام داده اند تا تصمیم ایشان ضبط گردد... من شخصاً اجازه داده ام که سازمانی به نام سازمان اینشتین برای مقاومت بین المللی در برابر جنگ» تشکیل شود. (10)»

آخرین سالهای زندگی آلبرت اینشتین:

روز هیجدهم آوریل 1955 بزرگترین دانشمند و اندیشمند قرن بیستم، پیامبر صلح و مدافع و حامی محنت دیدگان جهان، در شهر پرینسون در ایالات متحده آمریکا از زندگی و اندیشه و مبارزه دست کشید.
آلبرت اینشتین از تندرستی کاملی برخوردار بود. عده ای از دوستان و آشنایان می پنداشتند که وی به مرگ طبیعی وفات نیافت. مبارزه او در راه حفظ صلح و ریشه کن ساختن ستم و ناراستی از جهان مافوق قدرت بشر عادی بود، مرگ بسیاری از دوستان و مخصوصاً همسرش الزا خواهرش مایا و بیش از همه دوست قدیمیش پل لانژون ویرا او را از پا درآورد و خودش در این باره گفت: «مرگ پل لانژون یکی از بزرگترین ضرباتی بود که در زندگی بر من وارد آمد زیرا از آن پس همواره حس می کنم که در زندگی تنها و منزوی هستم» اما مافوق این امور خطری که همواره صلح جهانی را تهدید می کرد، مسابقه ای که برای تسلیحات اتمی درگرفته بود، بیش از همه در تسریع مرگ وی موثر واقع شد زیرا از طرفی خویشتن را تا حدی در این مورد مقصر می دانست و از سوی دیگر مشاهده می کرد که همه کوشش هایش در دوران زندگی بیهوده و ناچیز بوده است. پس از مرگش توماس مان چنین نوشته است: «چگونه می توان منکر این موضوع شد، که رنج درونی فوق العاده ای که از اوضاع تاسف انگیز جهانی داشته است موجب گردید که زندگی وی کوتاهتر شود؟ خطر وحشت انگیزی که همواره جهان را تهدید می کند و دانش او با نهایت بیگناهی و ناخواسته در این راه موثر بوده است. هر روز بیشتر او را از پای در می آورد و قوای بدنیش را تحلیل می برد. (10)»
آلبرت اینشتین از جمله دانشمندانی نبود که بی اعتنا به دنیای پیرامون خود، در برج عاج تحقیقات و مطالعات خود روزگار می گذرانند. وی، بر عکس، همواره ناظر دقیق و موشکاف گرایشها و نیازمندیهای زمانه خود بود. وی پیوسته با نوشته ها وپیامها و گفتارهایش مسائل روز را به نقد و تحلیل می کشید، و در تمام این فعالیت ها هدفی جز دفاع از حرمت انسان و انسانیت نداشت.

پیامی برای آیندگان:

زمانه ما سرشار از مغزهای مبتکری است که با اختراعات خود زندگی ما را بسی آسانتر می سازند. ما به یاری نیروهایی که مهارکرده ایم دریاها را در می نوردیم و از همین نیروها برای رهائی بشریت از کار عقلانی فرساینده نیز بهره می گیریم. ما پرواز کردن را آموخته ایم و قادریم پیامها و خبرها را بر بال امواج الکتریکی بدون دشواری به سراسر دنیا بفرستیم.
با تمام این احوال، تولید و توزیع کالاها و ملزومات زندگی در مجموع سازمان نایافته است. بنحوی که همه ناگزیر با این وحشت به سرمی برند که هر لحظه و هر آن از مدار اقتصادی جامعه حذف شوند و برای کسب معیشت، به رنج و مشقت دچار گردند. افزون بر این، مردم کشورهای مختلف در فواصل زمانی نامنظم به کشتار یکدیگر می پردازند و به همین دلیل تمام کسانی که به آینده می اندیشند باید در ترس و وحشتی دایمی روزگار بگذرانند. این امر ناشی از آن است که هوشمندی و منش توده های عادی مردم به طرزی قیاس ناپذیر پایین تر از هوشمندی و منش شمار اندکی از افراد قرار گرفته است که به تولید لوازم و وسایلی ارزشمند برای جامعه مشغولند. (12)»

درباره آزادی:

«1- تمام لوازم و وسایلی که برای حفظ زندگی و تندرستی همه موجودات انسانی به کار می آید باید به دست همگان و با کمترین کار ممکن تولید شود.
«2- برآوردن نیازهای جسمانی براستی شرط پیشین لازم و غیر قابل حذف هر گونه زیست رضایت بخش است، اما این به تنهائی کافی نیست. آدمیان برای احساس رضایت باید این امکان را در اختیار داشته باشند که توانهای ذهنی و هنری خویشتن را متناسب با ویژگیها و قابلیت های شخصی خود بپرورانند.
منظور من از آزادی چنان شرایط اجتماعی است که در متن آن بیان عقاید و نظریات درباره موضوعهای کلی یا جزئی معرفت، متضمن هیچگونه خطر یا زیان جدی برای شخص بیان کننده نباشد. این آزادی ارتباط و مراوده برای تکامل و توسعه معلومات علمی ضرورتی اجتناب ناپذیر دارد و از اهمیت فراوانی برخوردار است. این آزادی را نخست باید قانون تضمین کند. ولی قانون به تنهائی قادر به تامین آزادی بیان نیست. برای آن که هر کس بتواند نظرات خود را بدون ترس از مجازات بیان کند، نوعی روحیه اغماض و تساهل باید در تمامی مردم وجود داشته باشد چنین آزادی برونی آرمانی هرگز بطور کامل فراهم نخواهد آمد، اما اگر مقرر باشد که اندیشه علمی، و بطور کلی تفکر خلاق و فلسفی، تا سر حد امکان پیشروی کند، کوشش بی وقفه برای دست یابی به این نوع آزادی، اجتناب ناپذیر خواهد بود. (12)»
اگر امکان رشد معنوی همه افراد در میان باشد، نوعی آزادی برونی دیگر نیز ضرورت خواهد یافت. آدمی باید برای گذران زندگی روزانه چنان اسیر کار و تلاش مداوم باشد که برای فعالیت های شخصی خود نه فراغتی بماند و نه توش و توانی، بدون این نوع آزادی برونی، آزادی بیان برای وی بی فایده خواهد بود. پیشرفتهای تکنولوژی قادر به تامین این نوع آزادی خواهد بود. مشروط بر آنکه مساله نوعی تقسیم کار منطقی حل شده باشد. (12)»
توسعه علوم، و به طور کلی، تکامل و فعالیت های معنوی آفرینشگر، مستلزم نوعی دیگر از آزادی هم هست که شاید بتوان آن را آزادی درونی نامید. در اینجا سخن بر سر آن نوع آزادی معنوی است که استقلال تفکر و اندیشه را در برابر محدودیتهای ناشی از پیشداوری های خودکامانه و اجتماعی، و همچنین در برابر یک نواختی ها و عادتهای غیر فلسفی محفوظ بدارد. این آزادی درونی موهبت طبیعی نادر و هدفی بسیار ارزشمند برای انسان است. در عین حال، جامعه نیز امکان آن را دارد که لااقل از راه ایجاد نکردن مزاحمت در راه گسترش این آزادی تکامل و تعالی آن را تسهیل کند. برای مثال مدارس می توانند با اعمال نفوذهای خودکامانه یا تحمیل بارهای معنوی زیاده از حد بر جوانان، پدید آمدن رشد آزادی را کند یا حتی متوقف کنند. از سوی دیگر، مدارس می توانند با تشویق تفکر و اندیشه مستقل، زمینه مساعدی برای شکوفائی آزادی درونی به وجود آورند. تنها هنگامی که آزادی برونی و درونی به نحوی پیوسته و آگاهانه رشد یابد می توان امیدوار بود که شکوفائی تحقق پذیرد، و بدین سان زندگی درونی و برونی آدمی بهبود یابد. (12)»

1- اینشتین - ترجمه عبدالحسین سعیدیان.
2- پیشگامان علم - فلیپ کین - ترجمه پرویز قوامی
3- دائره المعارف دانشمندان علم و صنعت - اسحق آسیموف - ترجمه محمود مصاحب
4- قهرمانان تمدن - ژوزف کاتلر - هیم جاف - ترجمه ذبیح الله منصوری
5- تاریخ علم - پیر روسو - ترجمه حسن صفاری
6- پیشگامان دانش - رابرت . ال. .وبر - ترجمه دکتر حبیب الله فقیهی نژاد
7- در جهان علم - اسحق آسیموف - ترجمه هوشنگ شریف زاده
8- آفرینندگان جهان نو - لوئیس آنترمایر - ترجمه احمد بیرشک
9- زندگی و اندیشه های آلبرت اینشتین - مظفر سربازی
10- زندگینامه آلبرت اینشتین- دکتر فیلیپ فرانک - ترجمه حسن صفاری
11- جهان اینشتین - لینکلن باریت - ترجمه احمد بیرشک
12- حاصل عمر - آلبرت اینشتین - ترجمه ناصر موفقیان
13- زندگی آلبرت اینشتین از کودکی تا مرگ - می بلکر- ترجمه علیرضا شکوری
14- از اسحاق آسیموف - ترجمه، محسن پیرسیدی مجله پیام یونسکو شماره 113
15- سرگذشت شگفت انگیز کوانتوم - بنش هوفمان - ترجمه بهرام معلمی
16- اینشتین، آلبرت - تکامل علم فیزیک - آلبرت اینشتین و لئوپولدا اینفلد - ترجمه احمد آرام
17- مقالات علمی اینشتین - آلبرت اینشتین - ترجمه محمود مصاحب
18- نظریه نسبیت خصوصی و عمومی - آلبرت اینشتین. ترجمه و توضیح غلامرضا عسجدی
19- نظریه نسبیت خصوصی و عمومی - اینشتین ترجمه محمدرضا خواجه پور
20- جهان و اینشتین - لینکلن بارنت - ترجمه احمد بیرشک
21- اینشتین، آلبرت - نابغه بزرگ جبر - محمد تجارتی
22- رنجهای آلبرت اینشتین - آنتونینا والنتین - ترجمه هوشنگ گرمان
23- اینشتین به زبان ساده - ژوزف شوارتز و میکائیل مک گینس - ترجمه م. عاصمی
منبع :سعیدیان، عبدالحسین؛ (1376)، مشاهیر نام آوران و دانشمندان، تهران: انتشارات علم و زندگی (و انتشارات آرام)، چاپ سوم